دوستی های خاله خرسه
یه قصه توی تلویزیون شنیدم که یک نفر با یک حرف ساده ذوق و استعداد یک بچه را کور کرد و اون از ترس خراب کردن اون استعداد، تمامی ذوق و استعدادش را توی خودش کشت.
گاهی ما آدما با یک حرف ساده فقط یک کلمه دیگران را از انجام کارهایی بزرگ سرد و مایوس می کنیم.
چرا ما با رابطه ها و احساسات یک دیگر اینگونه بی رحمانه برخورد می کنیم؟
چرا ما نمی اندیشیم، بعدکلام را بر زبان نمی آوریم؟ و اگر فهمیدیم که اشتباه کردیم آن را نمی پذیریم؟
گاهی احساس می کنم که دنیای ما همش پر شده از ندانسته هایی که انجام می دهیم. قول هایی که نمی دانیم می توانیم به آن عمل کنیم یا نه. حرف هایی که بیشتر از سر نا آگاهی و شاید شوخی می زنیم و به عواقب آن فکر نمی کنیم. خنده هایی پر معنا از اینکه او نمی تواند و احمق است که این کار را می کند. آیا ما در جایگاهی هستیم که بتوانیم قضاوت کنیم؟
آیا این رفتار ما از بخل و حسادت است یا فقط نادانی؟ یا شاید درک این مسائل برای من سخت است و آنها واقعاً درست می گویند. حمایت آیا همان سلطه است؟ اگر که این کار را بکنی و من راضی باشم تو دست مزد می گیری؟؟
یک روز یک نفر آمد و گفت: تو اگر با من باشی از حمایت من برخوردار می شوی! در فلان جا اگر نیاز داشته باشی من خودم پیش قدم می شوم چون تو را دوست دارم و این کار رو برای تو انجام می دهم. همه جوره پای تو هستم.
هوم! من ساده باورم شد! ماهها زحمت گذشته ام را خراب کردم و با دست خودم به آتش کشیدم و با او پیمان بستم. ماهها، دوستان، مشتریان و حتی اعتبارم را خراب حرف او کردم تا به فلان جا رسیدم، کمکم نکرد. ای کاش فقط همین بود کمک که نکرد مرا یاری هم کرد. بعدها وقتی که فهمید من توی اون موضوع شکست خوردم اینگونه خودش را توجیح کرد: من از اول با موضوع مخالف بودم چون فکرم بر این بود که تو اشتباه می کنی و مسیر را اشتباه انتخاب کردی؟؟
سئوال: آیا من مسیر را اشتباه انتخاب کرده بودم یا چون صرفاً سلیقه شخصی اون دوستم تامین نشده بود حمایتی نشدم؟
به فرض که من مسیر را اشتباه انتخاب کرده بودم، چرا دلایل من را نشنید! چون صرفاً با مزاج او سازگار نبود؟
کاش اگر فرضیه اون هم درست بود، آن زمان می گفت. خواست خودم بفهمم!؟ به چه قیمتی؟ چرا پس دلیل را مقایر با سلیقه شخصی خود اعلام کرد؟
همه این سئوالات بار ها از ذهن من گذشته؟ جوابی که بتوانم خودم را قانع کنم پیدا نکردم.
من اون جمله ای که گفتی بود )) تو اگر با من باشی از حمایت من برخوردار می شوی!)) را بد متوجه شدم.
1- این جمله شرطی بود. یعنی شرایطی که اون اعلام می کنه شامل بند حمایتی می شه. که متاسفانه مکتوب نبود. یعنی هر لحظه امکان تغییر شرایط بوده است.
2- تفسیر من از حمایت با تفسیر اون شخص یک دنیا تفاوت بوده است و چه حیف که دیر متوجه شدم.
واقعاً ما اینقدر بدشدیم، چرا من نمی تونم مثل دیگران باشم. گاهی از این دنیا که احساس می کنم همه در حال این هستیم که به هم خیانت کنیم، دروغ بگیم، سوء استفاده کنیم و همه را بر مبنای زرنگی بذاریم؛ متنفر می شم و از زنده بودم احساس شرم...
اگر سالهای پیش گناهی یا اشتباهی کرده باشم و اون را امروز با به یاد آوردن آن، احساس شرم و خجالت می کنم! می خواهم که اون لحظه می تونستم راهی پیدا کنم که برگردم و اون کار رو انجام ندم.
به قول یکی من هنوز کودکم. بچه ام.
یه روز یک خانمی به من پیشنهاد دوستی داد. دوست دخترپسر!
گفتم: من معنی این را نمی فهمم، تو فرهنگ نامه من یک چیز تعریف شده اون دوست بودن! بارها برایش تکرار کردم.
رابطه من جوری شد که اون گفت که فقط ما می تونیم دوست باشیم نه دوست پسردختر!
گفتم: من که از اول گفتم ولی تو...
روز آخر که خواست ازم جدا بشه از سر دل سوزی منو اوسگول خواند!
حتی دوستی هم...
بماند که گه گاهی که دلش تنگ می شه و از آدمهای دوربرش خسته یه زنگی یه پیامکی می فرسته (3تا6 ماه) میاد و بعد از یک هفته میره.
حال با این تفاسیر من چه جور آدمی هستم.
خوشحال می شم نظر واقعیت را برایم بنویسی یا رو در رو به من بگی!
نمی دونم چه شخصی هستی ولی 1- صادق باش 2- چیزی پاک نکن 3- این متن تفکرات من است.