سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرصتی برای دوست داشتن...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دل خوشی...

دل خوشی لحظه لحظه ی حیاتم به حضور تو وابسته است

غمهایت برایم غم و نشاطت برایم ارمغان شادیست

چگونه بگذرم از تو ای امید محال

چگونه رشته های کلام را به هم اویزم تا به تو بگویم دوستت دارم

چگونه به تو بگویم بمان

چگونه به تو بگویم که بودنت بهانه ی نفس کشیدن و رفتنت برایم ناقوس مرگ است؟

چرا ندانستم که توتنها مسافری هستی که با رفتنت زندگیم به ویرانی سوق بیدا می کند

ای کاش به زندگیم نمیامدی وای کاش دنیای من نمی شدی.


زان یار دلنوازم شکریست با شکایت!

با تشکر از خواننده دوست داشتنی و با اخلاق کشورمان آقای علیرضا عصار، صدای گرم و شیوای ایشان و شعرهای زیبایی که انتخاب می کنند گاهی مرا به اوج می رساند. این شعر حضرت حافظ است که در وصف امامان ما به ویژه امام حسین(ع) و خاندانشان سروده اند که با صدای علیرضا معنایی دوچندان گرفته است.

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو این حکایت

بی مزد و بود منّت هر خدمتی که کردم

یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

گوئی ولی شناسان رفتند ازین ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتمجز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم

یکساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در هدایت

هر چند بزودی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد گر خودبسان حافظ

قرآن زبر بخوانید در چهارده روایت


چگونه می توان شخصی را از یک مرگ حتمی نجات داد!


در یک گاردن پارتی خانم ژولی پایش به سنگی خورد و با پشقاب غذایی که در دستش به زمین خورد، علت زمین خوردنش کفش جدیدش بود که هنوز به آن عادت نکرده بود.

دوستان کمک کرده و او را از زمین بلند و بر نیمکتی نشاندند و جویای حالش شدند. جواب داد حالش خوب است و ناراحتی ندارد.

مهماندار پشقاب جدیدی با غذا به ایشان داد. خانم ژولی بعدازظهر خوبی را به اتفاق دوستانش گذراند و بسیار راضی به اتفاق همسرش به خانه برگشت.

چند ساعت بعد همسر ژولی به دوستانی که در گاردن پارتی بودند تلفن کرد و اطلاع داد که ژولی را به بیمارستان برده اند.

خانم ژولی در ساعت 18 همان روز در بیمارستان فوت کرد و پزشگان علت مرک را سکته مغزی  A.V.C (Accident vasculaire cérébral) تشخیص دادند.

چند لحظه از وقت خود را به مطالبی که در پی می آیند معطوف کنید، شاید روزی شما با چنین اتفاقی برخورد کنید و بتوانید زندگی شخصی را نجات دهید یک متخصص اعصاب (نرولوگ) می گوید:

بعد از یک ضربه مغزی که منجر به خون ریزی رگی در ناحیه مغز شده، اگر شخص ضربه دیده را در زمانی کمتر از سه ساعت به بیمارستان برسانند امکان بر طرف کردن حادثه و نجات شخص بسیار

زیاد است. ولی همواره باید قادر به تشخیص حادثه بود و این عمل بسیار ساده است.

پزشک متخصص می گوید مهمترین وظیفه تشخیص حادثه خون ریزی مغزی است و بعد از تشخیص و قبل از سه ساعت باید شخص را به پزشک  رساند.

متخصص می گوید یک شاهد حادثه با آشنا بودن به علائم خون ریزی مغزی می تواند با سه سئوال ساده از مریض به سهولت او را نجات دهد.اگر در آن گاردن پارتی یک نفر سئوالهای زیر را از ژولی کرده بود حتماً ژولی زیبا و جوان اکنون زنده بود.

1 ــ از بیمار یا شخص ضربه مغزی خورده بخواهید به خندد.

2 ــ از بیمار یا شخص ضربه خورده بخواهید دو دستش را بالا نگه دارد.

3 ــ از بیمار یا شخص ضربه خورده بخواهید یک جمله ساده را تکرار کند.

مثلا“ بگوید خورشید در آسمان بسیار خوب می درخشد.

اگر بیمار یا شخص ضربه خورده قادر به انجام یکی از این کارها نباشد باید فوری اورژانس را خبر کرده و بیمار را به بیمارستان منتقل کرده و به مسئول مربوطه عدم اجرای یک یا چند اعمال فوق را اطلا ع داده تا ایشان پزشک را در جریان گذارد.

یک متخصص قلب و یا اعصاب می گوید اگر کسی این متن را دریافت کند و حداقل آنرا برای ده نفر دیگر ارسال دارد،مطمئن باشد که در زندگی اش جان یک یا چند فرد را نجات داده است.

توجه کنید، تعداد افرادی که این روزها با اینترنت کار میکنند در دنیا چقدر است و اگر ده نفر به ده نفر دیگر این ایمیل را ارسال دارند،تعداد افراد آشنا با این سئوالها به صورت تابع نمایی در کمتر از یک ماه به میلیونها نفر خواد رسید.

گاردن پارتی= گردش در طبیعت، مهمانی در باغ

 


شوق دوست!

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم

به طاقتی که ندارم کدام کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم

نه پای عقل که در دامن قرار کشم

نه قوتی که توانم کنارِ جستن از او

نه قدرتی که به شوخی اش کنار کشم


An angel on earth

This text can be presented to all mothers:

The birthday boy was ready, dice went he asked God: they say that tomorrow send me to the ground. But I have this small and disability How to live to fly there?

God said: "Among the Angels without one count for you"ve considered. He is waiting and you will be careful.

Children were still undecided and continued: "But I here laughing and singing in heaven but I do not work happiness.

He smiled: "You feel you"ll love him and will be happy.

Children continued: How do I know what people say? D. While they do not understand the language?

God touch him and said: "Your angel"s most beautiful and sweet words that might hear whispered in your ear will carefully and patience you will learn how to talk to you.

Child distress, said: "But if I want to speak with you, what?

Hmm God for an answer to this question was: your angel or your hands together and will teach you how you pray.

The child turned her head and asked: I"ve heard of bad people on earth live; Who will protect me.

God said: "Your angel will protect you. Even if the price of his life is over.

Children continued: "But I always can not because you"ll be sad to see.

God smiled and said: your angel always talk with you about my will. Although I am always with you. Heaven was quiet at that time. But the voice could be heard from the earth.

Knew that the child should soon start their journey to. After the final question asked the Lord gently.

- God! You must now go to the world at least the name of my angel tell me?

God touch him and he answered: "Name your angel matters but can you call her mother ...

Above the text of the novel, the beautiful Pegah Mastaneh Farahani is written. I recommend the book to read.

This text has been translated by Google Translath.


جهنم سرگردان

شب را نوشیده ام

و بر این شاخه های شکسته می گریم.

مرا تنها گذار

ای چشم تبدار سرگردان!

مرا با رنج بودن تنها گذار.

مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.

مگذار از بالش تاریک تنهایی سربردارم

و به دامن بی تار و پود رویاها بیاوزیم.

سپیدی های فریب

روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.

طلسم شکسته خوابم را بنگر

بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته.

او را بگو

تپش جهنمی مست!

او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.

نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.

جهنم سرگردان!

مرا تنها گذار